نیکان دوست داشتنینیکان دوست داشتنی، تا این لحظه: 17 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

فسقلی دوست داشتنی

هفته سی و هفتم (ماه نهم)

سلام عشق مامان، چقدر دلم برای نوشتن برات لک زده بود، باهات هرروز حرف میزنم اما فرصت نشد که بیام و برات ثبتش کنم. خب فسقلی دوست داشتنی من دیگه رسیدیم به ماه 9 و کم کم وقتشه که بیای توی بغلم، خیلی خوشحالم و همچنین خیلی استرس دارم، باورم نمیشه که 8ماه گذشت، 8ماهه که تو اومدی توی وجودم و من از لحظه لحظه ای که با تو گذروندم خیلی خوشحالم. تکونات خیلی زیاد شده، برای خودت حسابی داری شیطنت میکنی و منو بابا مجتبی حسابی از این شیطنت هات لذت میبریم، بابا مجتبی هم دائم باهات حرف میزنه و خیلی هیجان زده است برای اینکه تورو ببینه، هرشب قبل خواب کلی باهات حرف میزنیم گاه گاهی برات لالایی میخونیم و تصور میکنیم چه شکلی هستی و چیگار میکنی، توهم با تکونات انگا...
14 ارديبهشت 1395

آقا پسر شیطون ما

سلام به گل پسر مامان چطوری جگر کوشه من که هر روز بیشتر از قبل عاشقت میشم، شیطون مامان از حال این روزات بگم که حسابی شیطون شدی و توی دل مامانی حسابی شیطونی میکنی و من چقدر از این شیطنت هات خوشحالم و توی دلم قند آب میشه، 3-4 روزی هست که تکونات محسوس تر شده و شما حسابی توی دل مامانی مشغول بازی هستی، دیروز صبح جمعه از تکونای شما بیدار شدم و دیگه نشد بخوابم، البته نه اینکه خیلی محکم ضربه بزنی، بیشتر از ذوق تکون خوردنت خواب از سرم پرید، بابایی هم دایم باهات حرف میزنه و منتظره که تکون خوردناتو ببینه، وقتی تکون میخوری قشنگترین حس دنیارو تجربه میکنم، نمیدونی چقدر انرژی میگیرم از فکر کردن بهت و از اینکه هستی، گاه گاهی هم میرم بازار و از دیدن لباسای...
26 دی 1394

اولین تکون خوردنای قند عسل و انتخاب نام

سلام گل پسر من تقریبا نیمه راهو گذروندیم و نمیدونی چقدر هیجان زده ام برای ادامه راه و بغل کردنت. چقدر قشنگه یه فرشته کوچولو را توی شکمت داری، خیلی خوشحالم از اینکه هستی، از وقتی جنسیتت مشخص شده بابایی اصرار داره زودتر اسمتو مشخص کنیم، خب قبلا بین اسم دختر و پسر سرچ کرده بودم و یه سری از اسم هایی که بیشتر خوشم اومده بود رو جدا کرده بودم و گاه گاهی با مجتبی تبادل نظر میکردیم، بابات دوست داره اسمت ترجیحا فارسی باشه. قرارمون بر این بود من یه لیست از اسم هایی که دوست دارمو پیشنهاد بدم و اونم همینطور و باهم اسم هایی که خوشمنون نمیاد و میادو جدا کنیم تا برسیم به اسم دلخواهمون. به من فقط 1 روز مهلت داده بود لیستمو پیشنهاد بدم  .خب خیلی ...
16 دی 1394

گل پسر فسقلی ما

سلام پسر دردونه مامان خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم که تورو توی وجودم دارم و بازم شاکرم که سالمی و باعث وجود یه عالمه شادی توی زندگی ما شدی. بعد از اونهمه استرس دیروز، و از ساعت 4:30 تا 10 شب منتظر شدن روی صندلی انتظار سونوگرافی بالاخره نوبت من شد، منو مجتبی قلبمون داشت از جا کنده میشد رفتم توی اتاق و فقط منتظر حرفای دکتر شدم، اصلا جرات سوال پرسیدن نداشتم، فقط به چهره دکتر نگاه میکردم که حالت چهره اش با دیدن جنین من تغیر نکنه و اونم خیلی با آرامش داشت بررسی میکرد و من خیالم یکم راحت شد که نفس من چیزیش نیست و برای اینکه مطمئن تر بشم از دکتر پرسیدم ما توی فامیل سابقه لب شکری داریم بچه ی من مشکلی نداره گفت من خودم روی سالم بودن بچه حسا...
14 دی 1394

هفته هجدهم

سلام فسقلی دوست داشتنی من، امروز وارد هفته ی هجدهم شدم، خیلی خوشحالم که دارم هفته ها را یکی یکی پشت سر میذارم اما خب توی دلمی و من تقریبا ازت خبری ندارم و این گاهی نگران کننده است. آزمایش غربالگری نوبت اول بهمراه سونو را توی هفته ی  دوازدهم انجام دادم که جوابشو بردم برای دکتر و خداروشکر گفت هیچ مشکلی نیست شب یلداهم مامان جونم و پدر عزیزم برامون تاسیانه آوردند که عکسشو سر فرصت میذارم چون از خانواده ی بابایی فقط عموت اصفهان زندگی میکنه و اوناهم بخاطر کارشون نتونستند بیان جشنمونو فقط با خانواده من گرفتیم با خواهر برادرای من که خداروشکر خیلی خوش گذشت البته من خیلی خسته شدم با اینکه کار خاصی نکردم و همه ی زحمتارو مامان بزرگت و خاله هات و زند...
13 دی 1394

هفته دوازدهم و سونو nt

سلام جیگر مامانی، چطوری عشقم، انشا... که حتما خوبی. چقدر حس قشنگیه که یه فرشته کوچولو را توی وجودت داری، عاشقتم مامانی.    سه شنبه صبح یعنی 3 آذر با جناب آقای همسر رفتم برای سونو و آزمایش. چون اول باید سونو را انجام میدادم و بعد آزمایش، صبح ساعت 7اونجا بودم که بتونم هردوتاشو تا ظهر انجام بدم، سونو گفت ساعت 10 نوبتت میشه تا اون موقع برو یه چیز خیلی شیرین بخور، بابایی هم گیر داده بود باید شیرینی خامه ای بخورم که بچه خوب تکون بخوره خلاصه ساعت 8 صبح توی خیابونا دنبال شیرینی خامه ای بودیم   تا مغازه ها بالاخره ساعت 9 باز کردن و خلاصه شیرینی خریدیم و یدونه خوردم چون از صبحش توی گلوم احساس سوزش میکردم و میترسیدم بدتر بشم، خلا...
9 آذر 1394

هفته یازدهم

انجیر کوچولوی من وارد هفته ی یازدهم شد و من خیلی خوشحالم ، هفته ی دیگه سونوی nt و آزمایش خون دارم اگه همه چی نرمال باشه که عالی..... میشه. انشا.. که نرمال. نمیدونم من اینقدر توی دوران بارداریم استرس دارم یا همه همینطورند ، دفعه اولی که رفتم سونو هفته ی 7 بودم، قلبم داشت از جا کنده میشد عصرش نوبت دکتر داشتم بهم گفت برم سونو ببینم قلبش تشکیل شده یا نه ساعت 7 کارم توی مطب تمام شده بود و همینجور به سونوگرافی هایی که میشناختم زنگ میزدم که همون شب برم یا نوبت نمیدادند یا تعطیل شده بودند بالاخره سونوگرافی روشن قبول کرد برم پیشش تا رسیدم و نوبتم شد ساعت 10 شب شده بود همش داشتم آیت الکرسی میخوندم که ok  باشه، اسممو صدا کرد صدای قلبمو احساس میکرد...
24 آبان 1394

پایان دو ماهگی

سلام به کوچولوی دوست داشتنی من که الان دوماهه تو دل مامانشه الهی قربونش برم بذار یه کم برگردیم به قبل، زمانیکه من فهمیدم باردارم خب منو بابایی خیلی منتظر شما بودیم اما نزدیک دوران پریودیم بود که دلدردام شروع شد خیلی برام عجیب بود آخه خیلی زود بود دلم گاه گاهی تیر مکشید دوباره خوب میشد گفتم ای بابا نشد که نشد اما همین جور که روزا میگذشت دیدم انگار فقط درد و خبر دیگه ای نیست تا با بابایی بی بی چک خریدیمو رفتیم خونه اول دیدم یه خط پرنگ شد ناامید شدم که کم کم دیدم خط دوم داره ظاهر میشه یه خط کمرنگ که کم کم داشت پررنگ میشد قلبم داشت تند تند میزد انگار تو این دنیا نبودم نمیدونستم به چیزی که دارم میبینم باید اعتماد کنم یا نه، باورم نمیشد یعنی...
19 آبان 1394

ساختن وبلاگ

خیلی وقت بود که دلم میخواست وبلاگ درست کنم حتی خیلی قبل تر از اینکه این کوچولوی دوست داشتنی بیاد توی دلم اما بعضی وقتا میترسیدم از اینکه وبلاگ بسازم و همیشه در حسرت نوشتن خاطرات بچه ام توش بمونم نمی دونم چرا اما خیلی از اطرافیانم بودن که بچه دار نشده بودن و منم بعد 5 سال زنگی مشترک استرس می گرفتم اما خب خدارو صد هزار مرتبه شاکرم که بهم این لطف بزرگو کرد و الان یه کوچولو را داخل شکمم دارم. یه کوچولو که یه دنیا حس خوبو برام به ارمغان آورده و من عاشقانه منتظرم که بغلش کنم.
12 آبان 1394
1