آقا پسر شیطون ما
سلام به گل پسر مامان
چطوری جگر کوشه من که هر روز بیشتر از قبل عاشقت میشم، شیطون مامان از حال این روزات بگم که حسابی شیطون شدی و توی دل مامانی حسابی شیطونی میکنی و من چقدر از این شیطنت هات خوشحالم و توی دلم قند آب میشه، 3-4 روزی هست که تکونات محسوس تر شده و شما حسابی توی دل مامانی مشغول بازی هستی، دیروز صبح جمعه از تکونای شما بیدار شدم و دیگه نشد بخوابم، البته نه اینکه خیلی محکم ضربه بزنی، بیشتر از ذوق تکون خوردنت خواب از سرم پرید، بابایی هم دایم باهات حرف میزنه و منتظره که تکون خوردناتو ببینه، وقتی تکون میخوری قشنگترین حس دنیارو تجربه میکنم، نمیدونی چقدر انرژی میگیرم از فکر کردن بهت و از اینکه هستی، گاه گاهی هم میرم بازار و از دیدن لباسای پسرونه کوچولو کلی ذوق میکنم و دایم تورو توشون تصور میکنم، اولین لباسو همکارم از مشهد بعنوان سوغاتی برات خرید وقتی من هنوز باردار نبودم، دومین لباسم دوست بابا مجتبی که لباس کودک میفروشه وقتی جنسیتت مشخص شد بهمون کادو داد، همه خیلی خوشحالن از اینکه داری به جمع خانواده اضافه میشی مخصوصا دختر دایی ها و پسر داییت و پسر خاله ات، هر روز یه نقشه جدید برات میکشن، که مثلا اگه باهاشون رفتی شهربازی چه وسیله ای ببرنت که توهم بتونی سوار شی نمیدونن که هنوز خیلی راه مونده تا اونجاها و البته زمان خیلی زود میگذره و مثل این مورد که من و مجتبی الان نزدیک ششمین سالگرد ازدواجمونه و باورمون نمیشه که شش سال گذشت، خلاصه اینکه لحظه شماری میکنیم برای بغل کردنت و لمس کردن دستای کوچولوت،